ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

بنفش

تو اتوبوس جا نبود. اما ارنواز صاف رفت کنار یک پیرزن نشست. خانوم هم جا باز کرد تا ارنواز بشینه و دستش را هم گذاشت رو شانه هاش تا یک وقت نیفته. ارنواز هم که اینو دید سر صحبتو با اون خانوم و دخترشون که صندلی جلویی نشسته بود و کمی دیرتر اومد تو گفتگو باز کرد. ارنواز: I miei capelli sono rossi? (موهای من قرمز هستند؟) پیرزن که درست متوجه نشده میگه چی؟ ارنواز: ?I miei capelli sono rossi, si o no دختره میاد کمک مامانش و میگه:Unpo. ti piace rosso? (یک خورده، تو قرمز را دوست داری؟ - No, mi piace viola خلاصه تا زمان پیاده شدن ارنواز درباره رنگ بنفش و اینکه می خواد موهاش بنفش باشه برای اون دو تا خانوم محترم حرف زد. پی نویس: خدا را شاکریم که ای...
17 ارديبهشت 1392

عشق و عاشقی

مامانی فکر می کنه ارنواز عاشق شده (اینو یواشکی میگه) یه نمه رگ غیرتم می زنه بیرون. می پرسم: کیه؟ میگه: احتمالا شان (همان تخم جنی که ظاهرا صداش یه خورده کلفته و ارنواز چند ماه پیش همه اش می گفت اذیتم می کنه) در پرانتز: مامان اون موقع حتی یکبار به مربیشون گفته بود که ارنواز نمی خواد بیاد مدرسه چون شان دیروز اذیتش کرده. مربیشون هم خندیده بود چون ظاهرا روز قبلش شان اصلا مدرسه نیود. القصه الان دو نفر تو کلاس از همه مهمترند. یکی آزیا که الگوی رفتاری و اخلاقی ارنواز شده و دیگری هم همین شان که ...
17 ارديبهشت 1392

قصه های بیمارستان ۲

بعد یک دختری اومد که اسمش سارا بود. ارنواز و سارا شروع کردند سر بازی با اسبا بازی ها دعوا کردن. یک نیم ساعتی که گذشت چنان شیفته و مجذوب هم شده بودند که اگه یکیشون می خواست بره دستشویی اون یکی هم می خواست باهاش بره. چنان هم با سر وصدا بازی می کردند که نزدیک بود همه مون را از بینارستان بیرون کنند. سر آخر هم بابای سارا یک پیتزا واسه اش خرید و جفتی شروع کردند به خوردنش و...
17 ارديبهشت 1392

قصه های بیمارستان ۳

رفتیم پیش خانم دکتر. یک سوالی ازمون می پرسه که من و مامانی هاج و واج داشتیم به معنیش فکر می کردیم. ارنواز اما بلافاصله جواب دکتر را میده. همه مون زدیم زیر خنده. چاره ای نیست زبانش از من و مامان خیلی بهتره
17 ارديبهشت 1392

قصه های بیمارستان ۱

ارنواز یک مقداری سرفه داشت و از آنجا که چند روز تعطیل بود، تصمیم گرفتیم تا برای اطمینان ببریمش اورژانس بیمارستان. مجموعه این قصه هایی که در پی می آید مربوط به همین شبه. ۱- تو اتاق انتظار نشسته بودیم. یک بچه کوچیکتر آمد و گفت: Come ti chiami (یعنی اسمت چیه؟) ارنواز: فلورا -  Come ti chiami -  فلورا  - Come ti chiami -  فلورا -  Come ti chiami -  فلورا -  Come ti chiami -  فلورا -  Come ti chiami -  مامان تو بهش بگو مامانی: Si chiama Flora بعد از ده ثانیه -  Come ti chiami دیگه همه از خنده منفجر شدند ...
17 ارديبهشت 1392

نمایش ترسناک

ارنواز و مامانش منو دعوت کردند به تماشای نمایششون. اما هنوز یک دیالوگ نگفته بودند، ارنواز میگه تو اینجا را نبین. میگم واسه چی؟ میگه آخه اینجاش ترسناکه می ترسی!
17 ارديبهشت 1392